غزلی از استاد مهرداد اوستا

سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

غزلی از استاد مهرداد اوستا

غزلی از استاد مهرداد اوستا

از درد گفتن

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن

با مردم بی‌درد، ندانی که چه دردیست

 

بازآی که چون برگ خزانم رخ زردی‌ست

با یاد تو دمساز دل من، دم سردی‌ست

گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌ست

ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست

از راهروان سفر عشق، در این دشت

گلگونه سرشکی‌ست اگر راهنوردی‌ست

در عرصه اندیشه من با که توان گفت

سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردی‌ست

غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد

جز درد که دانست که این مرد چه مردی‌‌ست؟‌

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن

با مردم بی‌درد، ندانی که چه دردی‌ست

چون جام شفق، موج زند خون به دل من

با این همه دور از تو مرا چهره زردی‌ست

زین لاله بشکفته در دامن صحرا

هر لاله، نشان قدم راهنوردی‌ست

یا خون شهیدی‌ست که جوشد ز دل خاک

هرجا که در آغوش صبا غنچه وردی‌ست

 





:: موضوعات مرتبط: ایران، شعر، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: غزل،شعر،ادبیات معاصر،مهرداد اوستا,
نويسنده : ....